به گزارش تابناک کرمان، دل کندن از حرم حضرت پدر برایم خیلی سخت بود، اما شوق رسیدن به پابوس آقا امامحسین (ع) دل لرزیده و کمطاقتم را محکم کرد، پاهای نیمهجانم را برای آخرین بار در این سفر به حرم حضرت امیر رساندم تا نجواها داشته باشم و خواستههایم را مطرح کنم.
هوا گرم بود، اما دلها گرمتر! موجی از عشق و عاطفه فضا را پر کرده بود، چه جایی بهتر و آرامتر از خانه پدری! درِ گوش حضرت دعایی خواندم و التماس کردم که سفر آخرم نباشد و سالهای دیگر دسته جمعی دعوتمان کند، نجواها طولانی شد، نگاهی به ساعتم انداختم، متاسفانه وقت تنگ بود و باید میرفتم.
کوله بارم را جمع کردم و از وادیالسلام قدم در راه عشق گذاشته و مسیر عارفانه را آغاز کردم، هنوز چند قدمی نرفته بودم که موجی از جمعیت مرا به سمتی کشاند و توجهم را به مسیری جلب کرد، مشتاق شدم و آن را ادامه دادم، از فاصله دور سنگ مزاری را دیدم و به طرفش رفتم، مزار شهید هادی ذوالفقاری بود که اینطور گروه گروه زائران اربعین را به طرف خودش میکشاند.
شیخ هادی را حالا خیلیها میشناسند، او از نخستین مدافعان حرم و از عاشقان امامهادی (ع) بود که در راه مبارزه با داعش و در سامرا آسمانی شد، اما در دامان حضرت امیر آرام گرفت، او را بنا به وصیتش در وادیالسلام به خاک سپردند.
حالا هادی در وادی عشاق، اسرار عشق هویدا میکند و رهپیمایان نور را به سمت خود میکشاند.
مسیر راهپیمایی اربعین را باید طی کرده باشی تا متوجه شوی چگونه بدون توجه به هیاهوی جهان دو سه ساعت طی طریق میکنی و متوجه زمان نمیشوی!
ناگهان صدای اذان مرا از اعماق احوال خوشم بیرون کشید و متوجه اطراف کرد، دور تا دورم را نگاه کردم تا شاید موکبی ببینم تا بتوانم نماز اقامه کنم.
ناگهان دستی روی دستم نشست و برادری با لهجه عراقی مرا به منزلش دعوت کرد، به یاد آوردم خاطرات زائرانی که سالهای گذشته آمده بودند و تعریف میکردند چطور عراقیها زائران اباعبدالله را با التماس به منزلشان میبرند، حالا داشتم خودم آن لحظات را تجربه میکردم، به خودم آمدم دیدم خیره به چشمان مرد عرب شده و او تصور میکند که زبانش را متوجه نشدهام، دوباره و دوباره درخواست میکند، انگار دارد کار به التماس میکشد! حرمتش را نشکسته و سوار ماشین مدل بالایش شدم، با خودم گفتم خیلی خوب شد، حداقل در این گرما آبی به تنم میرسانم و سبکتر میشوم.
یک شب را مهمان آن مرد عراقی بودم، با اصرار و التماس پذیرایی کردند و لباسهایم را شستند، ماساژ دادند و میوه و دمنوش تعارف کردند.
آن آقا از جوانان تحصیلکرده عرب و استاد تاریخ دانشگاه بود، در همان چند ساعتی که مهمانش بودم، از برکات خادمی اباعبدالله سخن گفت و تاکید کرد که خدمت به زائران امامحسین (ع) موجی از حس خوب و پیشرفت را روانه زندگی خودش و خانوادهاش کرده است.
میگفت: کل سال را کار میکنم تا چند روز زوار اباعبداللهالحسین (ع) را مهمان منزلم کنم.
آن جوان فردای آن شب من و دیگر مهمانانش را به مسیر پیادهروی برگرداند، حالا در ادامه این سفر معنوی، مسیر را ادامه میدهم، اما طعم دلنشین خدمت صادقانه و مهماننوازی صمیمانه مردم عراق را فراموش نمیکنم.
منبع/فارس